معنی بیماری کوفت

حل جدول

بیماری کوفت

شانکر، آتشک

فرهنگ عمید

کوفت

(پزشکی) = سیفلیس
(اسم مصدر) آسیب، آزار،
(شبه جمله) [عامیانه، مجاز] هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته می‌شود، زهر مار: کوفت! این‌قدر حرف نزن،
(اسم مصدر) [قدیمی] بیماری، درد،

گویش مازندرانی

کوفت

بیماری سفلیس


کوفت و کولاک

گرفتاری، بیماری

لغت نامه دهخدا

کوفت

کوفت. (اِمص، اِ) به معنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد. (برهان). به معنی آسیب و آزار و ضربی که از سنگ و چوب به کسی برسد یا لگد اسب یا از افتادن اسب. (آنندراج). ضربی که از چوب و سنگ و مشت و لگد و مانند آن به کسی رسد. (ناظم الاطباء): سواری به صدمه بر او افتاد و کوفتی سخت بدو رسید... طبیب را فرمودند تا مداوات خستگی او کند. (تاریخ طبرستان).
- کوفت کوب، ضرب و کتک. (ناظم الاطباء).
- کوفت و روفت، کوفتگی و آسیب دیدگی: این دست حسن را که دررفته است یک کمی زرده ٔ تخم مرغ بینداز بگذار کوفت و روفتش را جمع کند.کوفت هرگاه با تابع خود همراه باشد به معنی خستگی و درد ناشی از آن نمی آید و حتماً به معنی درد ناشی از ضرب و آسیب دیدگی است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- کوفت وروفت را بردن، رفع کردن دردهایی که از ضرب وزخم به زمین خوردگی پیدا شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوفت و روفت کردن، سخت و بسیار زدن کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| آسیب و آزار و صدمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
عدوی دولت او را همیشه کوفت رسد
وگر سرش همه پیشانی است چون مسمار.
سعدی.
- کوفت خوردن، آسیب و آزار و صدمه دیدن:
گفت خاموش چون کنم سعدی
کاین همه کوفت می خورم از دوست.
سعدی.
|| اندوه و آزردگی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || کوفته شدن اعضا. (آنندراج). ماندگی و واماندگی تن از کار و تعب بدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علاوه بر معنی...به معنی خستگی و کوفتگی و درد عضلات ناشی از کار بدنی زیاد، در این صورت آن را با فعل رفتن استعمال می کنند: دیروز زورخانه رفتیم، من چون مدتی بود ورزش نکرده بودم بعد از ورزش بدنم کوفت رفت. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || در اصطلاح، مرضی سوداوی است. (انجمن آرا) (آنندراج). یک نوع که بیشتر در آلات تناسل از اثر مجامعت ناپاک پدید آید و آبله ٔ فرنگ نیز گویند و به اصطلاح علمی سیفلیس نامیده می شود. (ناظم الاطباء). آتشک. آبله ٔ فرنگ. ارمنی دانه. نار افرنجیه. نار افرنجی. حب افرنجی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نسوانی پرشهوت و پر سوزنک و کوفت
مردانی بی همت و بی غیرت و لاشی.
بهار (از فرهنگ فارسی معین).
- کوفت گرفتن، به بیماری کوفت مبتلا شدن.
|| کلمه ٔ فحش. (ناظم الاطباء). نفرینی است در تداول عامه، یعنی کوفت رساد ترا... و در جواب کسی که او را دشمن دارند گویند و گاه در جواب آنکه پرسد چه خورم یا چه آشامم آرند و نظایر آن، کلمه ٔ آهرمنی بجای بلی. زهرمار! آتشک !قزل قروت ! زغنبوت ! درد بیدرمان ! (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوفت کاری، نفرینی است مانند کوف. زهرمار. زغنبوت. درد بیدرمان. قزل قروت. آتشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوفت کاری کردن، (کلمه ٔ آهرمنی) خوردن. زهرمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوفت کردن، (کلمه ٔ اهریمنی) خوردن. آشامیدن. زهرمار کردن. تخیدن: کوفت کن، بخور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوفت کردن طعام را به کسی، با بدرفتاری و بدزبانی، آن طعام را بد وناگوار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (ن مف) مخفف کوفته. کوفته شده: آهن کوفت. زرکوفت. سیم کوفت. طلاکوفت. نقره کوفت. نیم کوفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (مص مرخم) مخفف کوفتن: سرکوفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) آنچه از کار کوفتن هویدا می گردد. (آنندراج). || آنچه از زر و سیم و مانند اینها که بر دسته ٔ شمشیر و دشنه و کارد بکوبند و آن را منبت کاری خوانند. (آنندراج). || (فعل ماضی) ماضی آزار و آسیب رسانیدن هم هست، یعنی آسیب و آزار رسانیدن. (برهان). سوم شخص مفرد ماضی از «کوفتن ». (فرهنگ فارسی معین).


کوفت گر

کوفت گر. [گ َ] (ص مرکب) طلاکوب. مُذَهِّب. (از ناظم الاطباء).


کوفت گری

کوفت گری. [گ َ] (حامص مرکب) تذهیب و طلاکوبی. (ناظم الاطباء).


نقره کوفت

نقره کوفت. [ن ُ رَ / رِ] (ن مف مرکب) نقره کوب. (یادداشت مؤلف).


نیم کوفت

نیم کوفت. (ن مف مرکب) نیم کوفته. نیم کوب. رجوع به نیم کوفته شود.


سیم کوفت

سیم کوفت. (ن مف مرکب) سیم کوفته. گل و بته که از نقره بر رکاب و کمر و امثال آن کوفته باشند. نقره کوب. لگام سیم کوفت: و اسبی بلند برنشستی و با بناگوشی و زیربند و پاردمی و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). ده سر اسب تازی بود با زین و افسار از او سی سر با زین سیمکوفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

فرهنگ معین

کوفت

صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد، آسیب، صدمه، اندوه، بیماری سفلیس، نوعی ناسزا. [خوانش: (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

کوفت

سیفلیس، ضربت، کوبش، آزار، اذیت، صدمه

فرهنگ فارسی هوشیار

کوفت

بمعنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد، آسیب، ضربه و کتک


سر کوفت

سرزنش طعنه ملامت.


سرا کوفت

سرزنش طعنه ملامت.

معادل ابجد

بیماری کوفت

769

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری